یک استکان چای با خدا ...

ساخت وبلاگ
 دلگيرم...

در خیابان که راه میروم فقط سکوت... فقط یا خدا... فقط آه...

حالا... بگذار همه فکر کنند برنده اند...

خدا که میداند دلم چقدر مظلوم بود...

 

یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 247 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 23:56

یک کتاب کوچک دارم... برش میدارم میروم امامزاده 

سکوت میکند... 

میگذارمش میان خودم و حضرت...!

میپرسم تکلیف مرا نمیخواهی مشخص کنی؟!

  باشد یا نباشد؟! میخواهی اش یا نه؟

سکوت میکند

به یلدا نزدیک میشویم...  

به مرگ...

به آخرین انار روی درخت... به بی برگی و بی ثمری درخت خرمالوی حیاط 

زنگ زده میله های در...

من نفس های آخرم را میکشم... 

چادرم خیس شده... و کفش هايم....

تکلیف من چیست؟!... 

سکوت میکند...

یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 216 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 23:56

با خودم عهد کرده بودم دوباره اعتماد نکنم...،

ولی....

حالا می بینم که میشود " نامرد"ی درمان باشد!،

وقتی دنیا وارونه شده باشد...

 

یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 192 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 23:56

 

حال من حالی نیست که بتوان به آن گفت خوب..

میخواهم بنویسم ولی نميتوانم...!

هیچ چیز بدتر از دردی نیست که بابتش زبانت به حرف زدن سنگین میشود...

خدا که ميداند...  دید.... گفته بود... ولی من خودم بودم که همچون کودکی نوپا پریدم در آغوشی که امن نبود...

حالا... جواب اينهمه برهوت روحم را چه کسی خواهد داد؟.... 

آنها که دینشان را با رها کردن روحم حفظ کردند؟....

آه....

یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 236 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 23:56

احساس کلافگی در حقیقت هم انگار چیزی شبیه کلافی ست که انقدر پیچیده شده در هم، که باور نداری بشود آن همه گره اش را از هم گشود... تنها باید خودت را گوشه ای پرت کنی و رها کنی... ای کاش ميشد... من خسته ام. یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 216 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 23:56

بستگی داره چطور نگاه کنی... خوب که فکر میکنم میبینم همیشه خودِ اصل "دوست داشتن" رو دوست داشتم...! دوست داشتن آدمها... درخت ها... شادی ها... آرامش... دوست داشتن کتاب... نقاشی... هنر... طبیعت... نه کمتر یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 208 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 23:56

حوصله ی من رو نداره...  نميدونم اینجا چکار میکنه؟..

کمی غر ميزنه کمی شکوه میکنه کمی به من بی محلی میکنه.. . بعد دستمو می بوسه.... 

چقدر سخته فهمیدن صداقت آدمها...

ميگه دلش ميخواد بره....

نميدونه من چند ساله که آرزوم رفتنه.... انگار مشقهای قدیمی منو تازه داره یاد ميگيره... 

میرم سراغ گذشته م... چقدر خوب بود روزهای کودکی... و تپش های عاشقانه ی نوجوانیم....

انگار منم حوصله ی هیچکس رو ديگه ندارم....

نميدونم اینجا چکار میکنم؟!...

یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 225 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 23:56

دلتنگ نیستم...بیشتر بلاتکلیفم ... گاهی از خودم میپرسم واقعا این آدم... همان هست که ارزش اينهمه صبر و اذیت و کنایه را داشته باشد؟... یا میپرسم، این رابطه که اينهمه برایش خرج شدی، واقعا همان بود که ساله یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 237 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 23:56